سرزمین سرد
سرزمین سرد محل حضور خداوند است در زندگی انسان

ارنست همینگوی فردریش نیچه خاموشی بموقع مکث کنید تنهایی عبور از طوفان لبخند آدم های خوب آناتول فرانس شعری از سهراب سپهری با اجازه خدا شکستن روزه پند حافظ درخت - ایرج جنتی عطایی روزی از روزها چرچیل بنجامین فرانکلین حال ما


پای لنگ

 

کی میگه هر چی سنگه پیش پای لنگه؟




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 25 خرداد 1393

ماریان ویلیامسون

"هیچ چیزی شما را زندانی نمیکند مگر افکارتان.
هیچ چیزی شما را محدود نمی کند مگر ترس تان.
و هیچ چیزی شما را کنترل نمی کند مگر عقایدتان."

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393

آنتونی رابینز

"برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد
زیرا میدانند یا راهی خواهند یافت
یا راهی خواهند ساخت"




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393

ناصر حجازی

"روزهای اولی که در هند و بنگلادش بودم فقط میتوانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آنهم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختی‌ها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مـــــردانگـــی‌ام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم ، تا آدم با شرافت و با عزتی باشم."

ناصر حجازی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393

حسین پناهی

 

 

"ما، ماهی هایی هستیم که سزاوار ماهیتابه ایم
چرا که شنا کردن را بعد از غرق شدن یاد گرفته ایم"

حسین پناهی

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393

آلبر کامو

ممکن است که من منکر چیزی باشم
ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم
یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم...

آلبر کامو




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393

هاتف اصفهانی

کدام عهد نکویان عهد ما بستند

به عاشقان جفاکش که زود نشکستند

 

خدا نگیردشان گرچه چارهٔ دل ما

به یک نگاه نکردند و می‌توانستند

 

نخست چون در میخانه بسته شد گفتم

کز آسمان در رحمت به روی ما بستند

 

مکن به چشم حقارت نظر به درویشان

که بی‌نیاز جهانند اگر تهی دستند

 

حریف عربدهٔ می کشان نه‌ای ای شیخ

به خانقاه منه پا که صوفیان مستند

 

غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس

که آخر از غمشان مردم و ندانستند

 

ز جور مدعیان رفت از درت هاتف

غمین مباش گر او رفت دیگران هستند




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 13 خرداد 1393

سعادت

سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و
ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم
خود را بنویسند بعد آنها را جمع کرد وبه اطاقی دیگر برد.


سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود
بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند. آنها هم دیگر را دیوانه‌وار
هل می دادند، با یکدیگر برخورد میکردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حدّی
نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. بعد، از همه
خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن
نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. 


سخنران ادامه داده گفت: 

"همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد. همه دیوانه‌وار و آسیمه‌سر در جستجوی
سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع
شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها
بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.

این است هدف زندگی انسان




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 6 خرداد 1393

خشم مار

ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ.
ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺠﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﺍ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﻥ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺍﺭﻩ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ مار
ﮔﺸﺘ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢﻣﻴﮕﯿﺮﺩ
ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ . ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪﻣﻴﺸﻮﻳﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮﺷﺪﻩ ...
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ.

ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻲ




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 5 خرداد 1393

مرغ دریا - هوشنگ ابتهاج

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
 تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
 گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
 بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
 قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
 دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
 چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
 همنوای دل من بود به تنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 5 خرداد 1393


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به سرزمین سرد مي باشد.