سرزمین سرد
سرزمین سرد محل حضور خداوند است در زندگی انسان

ارنست همینگوی فردریش نیچه خاموشی بموقع مکث کنید تنهایی عبور از طوفان لبخند آدم های خوب آناتول فرانس شعری از سهراب سپهری با اجازه خدا شکستن روزه پند حافظ درخت - ایرج جنتی عطایی روزی از روزها چرچیل بنجامین فرانکلین حال ما


می و توبه




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 22 بهمن 1392

خدا را امتحان کنید




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 22 بهمن 1392

شعری از استاد قیصر امین پور

کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود

زنده گی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

"قیصر امین پور"




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 22 بهمن 1392

شعری از هوشنگ ابتهاج

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 21 بهمن 1392

شاهکاری از چارلی چاپلین

خطاهایی را بخشیده ام که تقریبا نابخشودنی بودند .
تلاش کردم تا جایگزینی برای افراد غیرقابل جایگزین پیدا کنم ،
و افراد فراموش نشدنی را فراموش کنم ...
به دست افرادی که انتظارش نمی رفت دچار یاس شدم ،
ولی افرادی را هم ناامید کردم ...
کسی را در آغوش کشیدم تا پناهش باشم .
موقعی که نباید ، خندیدم ...
دوستانی ابدی برای خویش ساختم .
دوست داشتم و دوست داشته شدم ...
ولی گاهی اوقات هم پس زده شدم .
دوست داشته شدم و بلد نبودم دوست داشته باشم .
فریاد کشیدم و از این همه خوشی بالا و پایین پریدم .
با عشق زیستم و وعده هایی ابدی دادم ،

 ولی بارها قلبم شکست ...
با شنیدن موسیقی و تماشای عکس ها گریستم ...
تنها برای شنیدن صدایی تلفن کردم ...
عاشق یک لبخند شدم ...
قبلا تصور میکردم که با این همه غم خواهم مرد ،
و از اینکه شخص بسیار خاصی را از دست دهم ،
می ترسیدم (که از دست هم دادم ) ...
ولی زنده ماندم ، و هنوز هم زندگی می کنم !
و زندگی ... از آن نمیگذرم ...
و تو ... تو هم نباید از آن بگذری ...
زندگی کن !
آنچه واقعا خوب است ،

 این است که با یقین بجنگی ،
زندگی را در آغوش بکشی ،
و با عشق زندگی کنی ...
و شرافتمندانه ببازی و با جرات پیروز شوی .
چون دنیا متعلق به کسانی است ،

 که جرات به خرج می دهند ...
زندگی برای این که بی معنی باشد ،
خیلی خیلی زیاد است ... !




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 19 بهمن 1392

اصل 90/10

این اصل چیست؟

10% از زندگی، آن چیزی است که برای ما اتفاق می‌افتد.

و 90% از زندگی را خود شما با واکنش‌هایتان به امور تعیین می‌کنید.

این یعنی چه؟

یعنی
ما واقعا بر 10% از اتفاقاتی که برایمان می‌افتد هیچ کنترلی نداریم.

ما نمی‌توانیم ماشین در حال سقوطی را از سقوط کردن بازداریم.
هواپیما ممکن است دیر برسد و تمام زمان‌بندی‌های ما را به هم بریزد.
یک راننده دیگر ممکن است ما را در ترافیک اسیر کند.

ما بر این 10% هیچ کنترلی نداریم.

اما، 90% دیگر، فرق دارند.
90% بقیه را "شما" تعیین می‌کنید.

چگونه؟
با عکس‌العمل‌هایتان.

چراغ خطر را شما کنترل نمی‌کنید.
اما، شما می‌توانید واکنش خود را به آن کنترل کنید.

اجازه ندهید مردم شما را احمق فرض کنند.
"شما" می‌توانید واکنش‌های خود را کنترل نمایید.

اجازه بدهید مثالی بزنم :

شما با خانواده‌تان در حال صرف صبحانه هستید.
دست دخترتان به فنجان قهوه می‌خورد و فنجان روی لباس کار شما می‌ریزد.

شما روی این اتفاق، هیچ کنترلی ندارید.

بعد چه اتفاقی می‌افتد؟
این، با واکنش شما تعیین می‌شود.

شما فریاد می‌زنید.
دخترتان را به خاطر ریختن قهوه، با خشونت سرزنش می‌کنید.
او شروع به گریه می‌کند.

بعد از سرزنش دختر، رو به همسرتان کرده و
او را به خاطر گذاشتن فنجان نزدیک لبه میز
مواخذه می‌کنید.
و یک درگیری لفظی پیش می‌آید.

با عصبانیت، به طبقه بالا رفته و لباستان را عوض می‌کنید.
به طبقه پایین برگشته، و دخترتان را می‌بینید که در حالیکه گریه می‌کند،
مشغول تمام کردن صبحانه‌اش است تا برای رفتن به مدرسه حاضر شود. او از سرویس مدرسه هم جا می‌ماند.


همسرتان رفته، چون باید زودتر سر کارش می‌رسید.
شما به سوی ماشین می‌دوید تا سریع‌تر دخترتان را به مدرسه برسانید.

چون دیر شده، با سرعت 70 کیلومتر در ساعت، در جایی که حداکثر سرعت مجاز، 50 کیلومتر بر ساعت است می‌رانید

با 15 دقیقه تاخیر و پرداخت 60 دلار جریمه،
به مدرسه می‌رسید.
دختر شما، بدون خداحافظی، پیاده شده و به طرف ساختمان مدرسه می‌رود.

پس از رسیدن به محل کار، و با 20 دقیقه تاخیر،
متوجه می‌شوید که کیفتان را جا گذاشته‌اید.

امروز بسیار بد شروع شد. این‌طور که پیش می‌رود، به نظر می‌رسد بدتر و بدتر شود.
به هرحال منتظر می‌مانید تا به خانه برسید.

و به خانه که می‌رسید، متوجه اشکالی در رابطه همسر و
دخترتان با خود می‌شوید.

چرا؟
به خاطر رفتاری که صبح انجام دادید.

الف) آیا قهوه باعث شد؟
ب) آیا دختر کوچک باعث شد؟
ج) آیا پلیس باعث شد؟
د) آیا "شما" باعث شدید؟

جواب، گزینه " د" است.

شما هیچ کنترلی بر اتفاقی که برای فنجان قهوه افتاد نداشتید.

اما چگونگی واکنش شما در آن 5 ثانیه
باعث پدید آمدن آن روز بد شد.

این چیزی است که آن روز، می‌توانست و می‌باید اتفاق می‌افتاد:

قهوه روی لباس شما می‌ریزد.

دخترتان بغض می‌کند.

شما به ملایمت می‌گویید:

"اشکالی نداره عزیزم، فقط از این به بعد بیشتر دقت کن"

سریع، یک حوله برمی‌دارید و به اتاق بالا می‌روید، لباستان را عوض می‌کنید.
کیفتان را برمی‌دارید، می‌روید طبقه پایین. از پشت پنجره، دخترتان را می‌بینید که سوار سرویس مدرسه‌اش می‌شود.
او برمی‌گردد و برای شما دست تکان می‌دهد.
شما 5 دقیقه زودتر، با سلامی شادمانه به همکاران، از راه می‌رسید.
تفاوت را احساس می‌کنید؟


دو سناریوی متفاوت
هر دو با یک شروع
و هر کدام، با پایانی متفاوت
چرا؟
به خاطر نوع واکنش شما.

شما، واقعا بیش از 10% بر چیزی که
در زندگی‌تان اتفاق افتاد، کنترل نداشتید.

90% بقیه، با واکنش شما مشخص شده است.

در اینجا چند روش برای به کار بستن اصل 90/10 را می‌آوریم:

اگر کسی، علیه شما چیزی گفت،
مانع نشوید.
اجازه بدهید آتش حملاتش خاموش شود.
شما نباید اجازه بدهید که نظرات منفی
روی شما تاثیر بگذارد.

و بهترین عکس‌العمل را انجام دهید تا روزتان خراب نشود.
یک عکس‌العمل اشتباه، ممکن است منجر به از دست دادن یک دوست،
اخراج شدن، یا به شدت عصبی‌شدن شود.


اگر کسی در ترافیک راه شما را ببندد، عکس‌العمل شما چیست؟

آیا تعادلتان را از دست می‌دهید؟
یا به فرمان می‌کوبید؟ (یکی از دوستان خود من، فرمانش به همین خاطر کج شده بود)
آیا ناسزا می‌گویید؟ یا آمپر می‌چسبانید؟
چه کسی نگران است اگر شما 10 ثانیه دیرتر به سر کار برسید؟
چرا اجازه می‌دهید ماشین‌های دیگر باعث شوند رانندگی شما خراب شود؟


اصل 90/10 را به خاطر بیاورید،
و اصلا نگران نباشید.

به شما گفته‌اند که شغلتان را از دست خواهید داد.
چرا آزرده و بی‌خواب شده‌اید؟
این مشکل حل خواهد شد.

این انرژی و وقتی که صرف نگرانی می‌کنید را
صرف یافتن یک کار جدید کنید.

هواپیما تاخیر دارد. و این باعث می‌شود که زمانبندی امروز شما فشرده‌تر شود.

چرا ناراحتی خود را سرِ خدمه پرواز خالی می‌کنید؟
او بر آنچه پیش می‌آید، کنترلی ندارد.

از زمانتان برای مطالعه، یا شناختن بقیه مسافران استفاده کنید. چرا عصبانیت؟
این کار، وضع را خراب‌تر خواهد کرد.


اکنون شما اصل 90/10 را می‌دانید.
آن را به کار بگیرید تا از نتایج آن شگفت‌زده شوید.
امتحان آن ضرری ندارد.

اصل 90/10 فوق‌العاده است.
افراد اندکی این اصل را می‌دانند و آن را به کار می‌گیرند.

نتیجه؟
خودتان آن را به چشم خواهید دید!

میلیون‌ها انسان از مهار نکردن استرس،
بلایا، مسائل و سردرد
رنج می‌برند.

همه ما باید اصل 90/10 را درک کرده،
و آن را به کار ببریم.

آن اصل می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد!

فقط نیروی اراده لازم است تا خود را مجاب کنیم
و تمرین بیشتری داشته باشیم.

به طور قطع، هر کاری که ما انجام می‌دهیم، بخشیدن، صحبت کردن، یا حتی فکر کردن، مانند بومرنگ هستند

چون آنها به سوی ما بازمی‌گردند ...

اگر می‌خواهیم چیزی دریافت کنیم، می‌بایست اول یاد بگیریم که ببخشیم ...
ممکن است با دستان خالی از دنیا برویم،
اما قلب ما از عشق لبریز خواهد بود ...

و کسانی که عاشق زندگی هستند نیز،
این احساس در قلبشان حک شده است.

با بکار گیری این اصل از زندگی لذت ببرید




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392

بنام پدر

سلام کاتب ، عریضه ای دارم.
سلام.چیست عریضه ات؟شکایت نامه - احضاریه - اخطاریه - نامه یا وصیت؟
نمی دانم شاید همه اینها باشد
بگو می نویسم
بعداز نام خدا بنویس بنام پدر
نوشتم
بنام خون جگر.بنام شرمندگی.بنویس پدر نمی شکند.نمی تواند بشکند.
بنویس پدر ته مانده آبرویش را زیر بغل زد و زد به کوه غصه.
بنویس 18 ساعت در روز کار کرد تا همسر و فرزندش آب خنک و خانه ای گرم داشته باشند.
بنویس با گرما و عرق بیگانه شد.حواس پنجگانه اش را خاموش کرد تا خیلی چیزها را نبیند نشنود و حس نکند.
بنویس اگر پدر خسته است اگر می خوابد اگر بی احساس شده است بخاطر اینست که بقیه حواسش را هم خاموش کرده است.
تا درد نکشد
غصه لباس و خوراک بچه ها فلجش کرده است.
بنویس کوه درد است و دم بر نمی آورد.
بنویس اگر صبح زود بیدار می شود ،خواب را خواب کرده است.
زنده باد بیداری
کاتب بنویس "هرگز زانو نمی زنم حتی اگر آسمان به کوتاهی قامتم گردد"
پدر سالهاست کفش و لباس برای خود نخریده است.
لبخند بچه هایش برای او لذتی بالاتر از رخت و لباس نو دارند.
بنویس که مولا گفته است دنیا دو روز است در روزی که با تو نیست غمگین مباش هردو می گذرند.
نوشتم.دیگر چه بنویسم؟اصلاً اینها را کی می خواند؟
شاید روزی فرزندانم خواندند.
ولی ...کاتب ننویس .کاش نمی نوشتی .
چرا؟
چون بزرگی گفته است :" حرفهائی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوئیم و حرفهائی هست برای نگفتن.حرفهائی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند و گفته نمی شوند مگر مخاطب خویش را بیابند.
حرفهائی که پاره های وجود آدمی اند و سرمایه ماورائی هرکس به اندازه حرفهائیست که برای نگفتن دارد"

پدر : .کاتب چرا اشک می ریزی  
کاتب : من هم پدرم.




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 15 بهمن 1392

سخنی بسیار زیبا ازحضرت علی
امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر:
 
ای مالک!
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی،
فردا به آن چشم نگاهش مکن

شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 9 بهمن 1392

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان,گردنیم
اگر خنجر دوستان,گرده ایم

گواهی بخواهید:اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

قیصر امین پور

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392

اگر شود که برگردم
 
اگر بتوانم یک‌بار دیگر زندگی کنم
می‌کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی‌کوشم بی‌نقص باشم.
راحت‌تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آن‌چه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدی‌تر می‌گیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک‌ می‌کنم
بیشتر به سفر می‌روم
غروب‌های بیشتری را تماشا می‌کنم
از کوه‌های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه‌های بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن‌ها نبوده‌ام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری‌های تخیلی کمتری
من از کسانی بودم که در هر دقیقه‌ی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بی‌شک لحظات خوشی بود اما اگر می‌توانستم برگردم
می‌کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم
اگر نمی‌دانی که زندگی را چه می‌سازد
این دم را از دست مده!
از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی‌روند
بدون دماسنج بدون بطری آب گرم بدون چتر و چتر نجات
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم- سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم - می‌کوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز بیشتر دوچرخه‌سواری می‌کنم
طلوع‌های بیشتری را خواهم دید و با بچه‌های بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
اما حالا هشتادو پنج ساله‌ام
و می‌دانم رو به موتم....


خورخه لوئیس بورخس
Photo: ‎اگر بتوانم یک‌بار دیگر زندگی کنم
می‌کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی‌کوشم بی‌نقص باشم.
راحت‌تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آن‌چه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدی‌تر می‌گیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک‌ می‌کنم
بیشتر به سفر می‌روم
غروب‌های بیشتری را تماشا می‌کنم
از کوه‌های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه‌های بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن‌ها نبوده‌ام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری‌های تخیلی کمتری
من از کسانی بودم
که در هر دقیقه‌ی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بی‌شک لحظات خوشی بود اما
اگر می‌توانستم برگردم
می‌کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم
اگر نمی‌دانی که زندگی را چه می‌سازد
این دم را از دست مده!
از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی‌روند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم- سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم - می‌کوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخه‌سواری می‌کنم
طلوع‌های بیشتری را خواهم دید و با بچه‌های بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
 اما حالا هشتادو پنج ساله‌ام
و می‌دانم رو به موتم....


خورخه لوئیس بورخس ©‎



نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392

مجازات

زخمی که می زنیم ...
دلی که می شکنیم ...
ارزان نیست !

یک جایی باید
بهایش را بپردازیم .....


یک وقتی شاید
همین نزدیکی ها ...!!




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392

امتحان زندگی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 5 بهمن 1392

راستگویی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 5 بهمن 1392

خدا از هیس خوشش نمی آید.

هیس...
مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان،  آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد  :
آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز از لپ هام گرفت تا گل
بندازه. تا اومدم گریه کنم گفت: هیس، خواستگار آمده.
خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم.
گفتم : من از این آقا می ترسم، دو سال از بابام بزرگتره.
گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره
حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : کجا بودم مادر ؟ آهان
جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود.  بازی ما یه قل دو
قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی
حاج ابراهیم آورده بودم را
ریختند تو باغچه و گفتند :
تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
گفتم : آخه ....
گفتند: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه
بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه،
همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم به مادرم می گفتم : مامان من اینو
دوست ندارم
مامانم خدا بیامرز ، گفت هیس ، دوست داشتن چیه؟ عادت میکنی
بعد هم مامانت بدنیا اومد؛ با خاله هات و دایی خدابیامرزت؛بیست و خورده
ایم بود که حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و
مرد. نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون.یعنی اون می رفت ، می
گفتم : اقا منو نمی بری ؟ می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون .
می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ، گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش
مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت :آخ دلم می خواست
عاشقی کنم ولی نشد ننه. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه
بخوریم ، نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت حسرت به
دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه. گاهی وقتا یواشکی
که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم
آی می چسبید ، آی می چسبید.
دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر ولی دست های
حاجی قد همه هیکل من بود ، اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم
یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟ گفت : هیس ،
دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم.
مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت: می دونی ننه ، بچه گی
نکردم ، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم ، پیر.
پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد.
آخیش خدا عمرت بده ننه چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس.
به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش.
هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...
گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی.
گفت : حالا دیگه مادر ، حالا که دستام دیگه جون ندارن ؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند
خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون، اینقدر به همه هیس نگید . بزار حرف
بزنن . بزار زندگی کنن. آره مادر هیس نگو ، باشه؟ خدا از "هیس "خوشش نمی
یاد....




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 1 بهمن 1392


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به سرزمین سرد مي باشد.